جدول جو
جدول جو

معنی نمک پاشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نمک پاشیدن(غَ / غِ لَ شُ / شِ مُ دَ)
نمک افشاندن. بر چیزی نمک ریختن، در تداول، سخنی یا حرکتی ناپسند و ناموجه و دور از ادب ادا کردن
لغت نامه دهخدا
نمک پاشیدن
رشّ الملح
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
نمک پاشیدن
Salt
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نمک پاشیدن
saler
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نمک پاشیدن
salzen
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نمک پاشیدن
塩を振る
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نمک پاشیدن
solić
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نمک پاشیدن
солить
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به روسی
نمک پاشیدن
солити
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نمک پاشیدن
zouten
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
نمک پاشیدن
نمک چھڑکنا
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به اردو
نمک پاشیدن
โรยเกลือ
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نمک پاشیدن
לפזר מלח
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به عبری
نمک پاشیدن
加盐
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
نمک پاشیدن
salar
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نمک پاشیدن
kuweka chumvi
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نمک پاشیدن
소금을 뿌리다
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
نمک پاشیدن
salgar
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نمک پاشیدن
menabur garam
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نمک پاشیدن
লবণ ছড়ানো
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نمک پاشیدن
नमक छिड़कना
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به هندی
نمک پاشیدن
salare
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نمک پاشیدن
tuzlamak
تصویری از نمک پاشیدن
تصویر نمک پاشیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ مَ)
نمک پاشیدن. نمک بر چیزی افشاندن. عمل نمک پاش، در تداول، بی مزگی کردن. لوس شدن. سخن ناخوشایند و نامطبوعی بی ادبانه گفتن یا حرکتی ناپسند کردن. لطیفه ای دور از ادب گفتن
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ لَ کَ دَ)
نمک چشه کردن. اندکی از غذا چشیدن:
گر جوسنگی نمک خودچشی
دامن از این بی نمکی درکشی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ / رِ دَ)
خاک ریختن بر. خاک پراکندن بر. حثو. (تاج المصادر بیهقی) :
گرش پای بوسی نداردت پاس
ورش خاک پاشی ندارد هراس.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا